اگر امکان دارد آن را به فارسی ایمیل کنید
قصههای مامان/ ماجرای روز زایمان من!
www.ninisite.com/.../News-قصههای_مامان_ماجرای_روز_زایمان_-6543.aspx
قصههای مامان/ ماجرای روز زایمان من! کد مطلب: 6543 1395/3/3. نینی سایت: بالاخره بعد از این همه انتظار روز موعود رسید! روزی که تمام مدت 9 ماه بارداری را با فکر به آن سپری ...قصههای مامان/ ماجرای روز زایمان من! - خبر یاب ، وب گردی - خانه
news.yfile.ir/قصههای-مامان-ماجرای-روز-زایمان-من/
۵ روز پیش - نینی سایت: بالاخره بعد از این همه انتظار روز موعود رسید! روزی که تمام مدت 9 ماه بارداری را با فکر به آن سپری کردم. صبح روز زایمان، از شوق رسیدن به ...قصههای مامان/ ماجرای روز زایمان من!
boler.ir/news/87382
کد مطلب: 6543 1395/3/3. نینی سایت: بالاخره بعد از این همه انتظار روز موعود رسید! روزی که تمام مدت 9 ماه بارداری را با فکر به آن سپری کردم. صبح روز زایمان، از شوق ...داستان زایمان من - روزهای خوبی که خواهم داشت... - نی نی وبلاگ
roozayekhub.niniweblog.com/post/54/داستان-زایمان-من.html
داستان زایمان من - ... من و مامانم ... به خاطر جوشهای روی شکمم رفته بودیم دکتر ... اونجا دکتر گفت جنسیت نی نی معلوم نیست! ... وزن نینی 843 گرم ( 25 هفته و 3 روز ).روز زایمان من - دلنوشته های یک مامان ..... - پرشین بلاگ
mamaji.persianblog.ir/post/34/
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۰ ه.ش. - جمعه دوم اردیبهشت ١٣٩٠ مثل تمام روزهای خدا برای من یه روز عادی بود با دردهای همیشگی که توی بارداری ... یه ماما و یه پرستار خیلی ممهربون هم توی اتاق زایمان شیفت بودن. ... تازه بدترین قسمت ماجرا این بود که حتی فیلمبرداری هم نداشتم.زایمان و خاطرات شیرینش - تولد محمد حماد- خرداد 84- فومن
khaterateshoma.blogfa.com/post/15
همیشه دلم می خواست داستان تولد محمد حماد که ما به اختصار حماد صداش می کنیم رو جایی بنویسم... ولی نمی دونستم کجا.. ؟؟؟ تو وبلاگش هم ننوشتم این ماجرا رو چون خیلی از آشناهام دارن آدرسش رو و دلم نمی ... خاله من...خاله نازی.... ماما بود. الان هم سرپرستاره... خاله با دیدن آزمایش حامله بودنم رو ... و من خودم رو برای سزارین توی این روز آماده کرده بودم.آرنیکا دختر نیک سرشت آریایی - داستان زایمان
arnika.blogfa.com/post-12.aspx
آرنیکا دختر نیک سرشت آریایی - داستان زایمان - روز نوشته های دختر گلم آرنیکا. ... اما از اونجایی که خاله از آمریکا آمده بود و یک هفته بیشتر نبود و من میخواستم برم ...داستان غم انگیر مرگ مادر باردار به خاطر اشتباهات پزشکی ...
www.ion.ir/News/12618.html
۱۷ شهریور ۱۳۹۴ ه.ش. - یک هفته هر روز با همسرش به بیمارستان میرفت و میگفتند زمان زایمان فرا ... گفتم جان مادر برای من مهم است، الان دیگر به سزارین راضی نیستم.داستان زندگی سهیل نفس مامان وبابایی - نامه پانزدهم (خاطره زایمان)
soheil900607.blogfa.com/post/16
داستان زندگی سهیل نفس مامان وبابایی - نامه پانزدهم (خاطره زایمان) - قصه نی نی. ... عزیز دلم روز موعود فرا رسید مامان حالش یه کمی بد شده بود برای همین خاله منو برد آرایشگاه ... و زودتر اومد خونه و من و خاله رو برد مطب دکتر،بابایی نمیتونست تو بیاد و پائین ...بعد از لِيبر (خاطرات یک ماما) | داستان
dastanmag.com/12538/no-54-1shoghl/
جایی که بعد از زایمان مادر و بچه به هم میرسند و آنجا میمانند تا حالشان بهتر شود و یک سری ... ماماها هر روز در یکی از بزرگترین معجزههای حیرتانگیز خلقت حضور دارند. ... یعنی مریضها برای ورود به زایشگاه باید اول توسط من معاینه بشوند و اگر من تایید ...